-
آسمانی
دوشنبه 3 آذرماه سال 1393 19:14
و در آن زمان که قطرات الماس گونه ی باران،با برخوردشان به پنجره ی چوبی اتاق،برهم میزنند آرامش ناب حاکم بر آن را... در آن چهار دیواری کوچک و تاریک، چراغ درخشان و زرد رنگ روی میز چوبی گوشه ی اتاق،با نور خود،خود آرایی میکند... درخلوت بی نظیر خود،در حالی که در گوشه ای ازچهار دیواری در آغوش گرفته ای زانوانت را... ناگاه به...
-
دنیا
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 21:48
دنیایی که ما توش زندگی میکنیم،پر شده از آدمایی که خیلیاشون رو خوب و خیلیاشون رو بد تصور میکنیم... آدمایی که با دیدن کوچکترین عکس العمل ازشون ،برچسب خوب یا بد بودن رو میچسبونیم رو پیشونیشون... آدمایی که حس بدی بهشون داریم ولی وقتی باهاشون برخورد میکنیم شیفتشون میشیم و آدمایی که حس خوبی بهشون داریم اما ... توی این دنیا...
-
شاه کلید
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1393 12:05
گاهی وقتا هست که بغض های گلوگیر و بعضا نفسگیر راهشونو گم میکنن... و اونوقته که میان سراغ من وشمایی که زندگی خستمون کرده، میان که راه من و شما رو هم منحرف کنن ،میان و با اشک یه سد طویل و عریض جلوی چشمامون میکشن،یه سد که غیر از منحرف کردن،خیلیا رو هم تو دره ی تاریک نا امیدی انداخته و اسیر کرده اسیرای دره ی تاریک نا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 23:32
هیچگاه فردی را که امیدوار است، نا امید نکن، حتی اگر امید او بیهوده باشد... . . . شاید این امید،تنها دارایی او باشد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 14:13
امروز بعد از مدتی تعطیلی و با هزار ذوق و شوق و دلتنگی وارد آموزشگاه شدم و به طرف کلاس حرکت کردم... در را به آرامی باز کردم ... منتظر شنیدن صدای جیغ دوستان بودم و خود را برای جنگولک بازی هایشان اماده کرده بودم... چیزی را که تماشا میکردم بدجور متعجبم کرده بود... یعنی اینها همانی هستند که کلاس روی سرشان بود و استاد از...
-
پرنده ی زیبای من
شنبه 19 مهرماه سال 1393 18:23
امروز هنگام رد شدن از خیابان،پرنده ای را دیدم که با سرعت زیاد به شیشه ی جلوی ماشینی برخورد کرد و به زمین افتاد... سریع به وسط خیابان رفتم و برداشتمش... چه پرنده ی زیبایی... بالهایی نرم مانند ابریشم که با رنگهای آبی و نارنجی و قهوه ای مزین شده بود... اما شکسته بود بال ظریف و زیبایش طفلکی... آن را به خانه آوردم و درون...
-
سلامی به گرمی افتاب و به لطافت بال پروانه خدمت دوستان عزیز...
شنبه 19 مهرماه سال 1393 11:45
مدتی بود که به دلایلی در خدمت شما نبودیم... مسئولیت این وبلاگ از طرف دوست عزیز و مهربانم به من واگذار شده... از امروز سعی بر این است که با وبلاگی مفید و زیبا در خدمت شما عزیزان باشیم... . . . در طول این غیاب اتفای زیادی رخ داد... اتفاقایی تلخ و شیرین و خوب و بد... اتفاق خوب این بود که سایه ی پدر عزیزم رو سرمه و به لطف...
-
محرم نزدیک است اما...
شنبه 19 مهرماه سال 1393 11:18
آن شب هارا را یادت هست؟... شب های محرم را میگویم که هرشب به خانه تان می آمدم و باهم به عزاداری اقا امام حسین میرفتیم؟ روز تاسوعا را چطور؟ یادت هست هنگامی که میخواستی برای اماده کردن غذای نذری کمک کنی من را هم با خود میبردی؟ یا شب های صبحدم... . . . محرم نزدیک است اما... محرم امسال ... در غیاب تو ... حال و هوای دیگری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مهرماه سال 1393 10:45
خاله ی مهربانم... دلم مانند پرنده ای پرنده ای پر میکشد برای دوباره دیدنت... برای لحظه های بودنت... برای آن روزهای طلایی... که بودی و ندانستم قدرت را... میشود بار دیگر بیایی؟... حداقل درخوابم...
-
فیلم کوتاه...
شنبه 19 مهرماه سال 1393 10:24
فیلم کوتاه؛ نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود، فیلم شروع شد، دقیقه اول فیلم، دوربین فقط سقف یک اتاق را نمایش میداد، دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق، دقیقه سوم، دقیقه چهارم، دقیقه پنجم، هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! صدای همه درآمد، اغلب حاضران، سینما را ترک کردند،ناگهان دوربین پایین آمد و یک نفر را که روی تخت خوابیده...
-
ماهی قرمز کوچک من ...
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 10:23
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 یه ماهی قرمز کوچیکی داشتم که از موقع عید نگهش داشته بودم. هر روز آبش رو عوض میکردم و بهش غذا می دادم. هر روز بهش سر میزدم و دقایقی نگاهش میکردم... چند روز پیش که رفتم بهش سر بزنم دیدم توی تنگش نیست... وای ماهی قرمز کوچک من کجاست... دیدم از تنگش...
-
ما اینجا مسافریم!
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 08:16
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 دو جهانگرد به شهری رفتند تا با عارف معروفی ملاقات کنند. وقتی به منزل او رسیدند با کمال تعجب دیدند عارف در اتاقی بسیار ساده زندگی می کند. پرسیدند؟ لوازم منزلتان کجاست؟ عارف گفت:مال شما کجاست؟ گفتند:لوازم ما؟ ما اینجا مسافریم! عارف گفت: من هم...
-
امروز، امروز است …
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 08:12
امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند ناراحت نشو حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن پس با آنها بازی کن امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد پس شادی بخش باش امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل...
-
گفتم ...
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 13:29
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه های دیروز بود و هراس فردا ، بر شانه های صبورت بگذارم و آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 12:15
من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد... تمنا دارم از آسمان که اگر حتی قطره ای خوشبختی بارید ، بر روی گونه تو باشد. سلامی به طراوت فصل زیبای بهار خدمت همه ی اهالی هلیله ی من! منم اومدم با وبلاگی متفاوت!!!! کی میدونه پرمه یعنی چی!!!!؟؟؟