یه ماهی قرمز کوچیکی داشتم که از موقع عید نگهش داشته بودم. هر روز آبش رو عوض میکردم و بهش غذا می دادم.
هر روز بهش سر میزدم و دقایقی نگاهش میکردم...
چند روز پیش که رفتم بهش سر بزنم دیدم توی تنگش نیست... وای ماهی قرمز کوچک من کجاست...
دیدم از تنگش پریده بیرون... خشکش زده بود... وای ماهی کوچک من ...
توی دستام گرفتم و انداختمش توی تشت بزرگ پر از آب.
آبشش اون شروع کرد به زدن... از خوشحالی اشک از چشام اومد بیرون... ماهی کوچک من برگشت به زندگی...
اما چند ساعت بعد...
وای ماهی قرمز کوچک من...
یاد اون پیلیسوکی که ایام عید اومد توی خونمون یه چرخی زد و رفت، افتادم و البته یاد این داستانک:
پرنده ای بر لب تنگ ماهی ای نشسته بود و میگفت: سقفت خراب شده، چرا پرواز نمیکنی...
به گمانم ماهی قرمز کوچک من ...
پلیسوک جان
کاشکی بعضی از ماها هم به اندازه اون پلیسوک مهربان در پی نجات دیگران از غرقاب تُنگ تَنگ بعضی از گرفتاریهای دیگران بودیم. و کاشکی یه پلیسوک مهربانی دیگر چرخی می زد و اون ماهی قرمز را از کنار تنگ به منقار می گرفت و اون را به دریا می رساند تا دو باره گرفتار تُنگ تَنگ تفریح بی مزه ی آدمها نشود.
.
آخَــــی...
سلام حاجی
ممنون از دیدگاه وسیعتون...
چه خوبه که اگه خواستیم به دیگری کمک کنیم نیتمون خدایی باشه ...
سلام پیلیسوک خوبی؟؟
تو از کی تا حالا اومدی که مو الان دیدمت؟؟
به هرحال خوش اومدی
هنوز مطالبت نخوندم بعدا میخونمشون
پیروز باشی
سلام وحید خان!
پیلیسوکا معمولا بهار میان!!!!
ممنون
خوشحال میشم مطالب رو بخونی ...
درود به پلیسوک.
پلیسوک می دونید توی سفره هفت سین ایرانی چیزی به نام ماهی گلی نبوده؟ توی اون سفره یه کاسه آب که توش یه سیب سرخه بوده. سنت ماهی گلی از یکی از سنت های چین وارد ایران شد و ماندگار شد. یکی از استادامون می گفت چه خوب بود اگر روز 5 عید ماهی گلی هامون رو میبریدم و یک جا آزاد می کردیم قرار بود یک جا توی شهر بوشهر تعریف بشه برای این کار. که به مرور زمان بشه یه سنت و این ماهی مدت های زیادی توی تنگ کوچک آب نباشه و عذاب نکشه و در آخر فکر پرواز و فرار به ذهنش خطور نکنه. ماهی گلی یه بچه کوچولوی قرمزه که نمی تونه یک جا بند بشه و روزی میمیره. یه دوستی دارم ماهی گلیش مال سه سال قبل بود قبل از عید مرد، فکر می کنم نمی خواست این عید رو هم توی یک تنگ تا ساله دیگه سر کنه.
میشه بگید پلیسوک چیه که تو بهار میاد؟
سلام آرام جان!
چه جالب!!! یادم باشه عید سال دیگه، یه سیب سرخ بندازم توی یه کاسه آب...
پیلیسوک همون پرستوئه توی لهجه خودمون!!!
موقع بهار، معمولا توی هلیله زیادن!!! پیلیسوکا عاشق خونه های قدیمین!!! خونه های چندلی...
سلام پیلسوک
ی وقتایی بعضی چیزا همه ی زندگی ادما میشه
دو خط اخرت هم زیبا بود
مخصوصا قسمت های رو که عوض کرده بودی
علی استقلالی
سلام علی جان!
کاملا درسته و البته دل کندن ازش سخت تر...
ممنون علی...
درود مجدد.
اگر همه اینکارو بکینم سنتهامون برمیگرده.
جدی پلیسوک همون پرستو هستش؟ خیلی جالب شد. سپاس جواب دادید. دارم فکر می کنم چرا این همه سال پلیسوک رو شنیدم و هیچ وقت نپرسیده بودم که چیه؟ پس شما یه پرستو هستید آزاد و رها.
روزگار به کام.
سلام بر آرام جان!
آره واقعاً!!!
خیلی دلم میخواد مثل یه پرستو آزاد و رها بشم البته آزاد و رها از دلبستگی های دنیا ... ولی ...
شب و روزت قشنگ ...
وای ماهی قرمز کوچک تو...پس این پلیسوک همون پلیسوکه مد نظر منه!!!
....پلیسوکا مهربونن وبی ازار...مث ماهی قرمز کوچک تو...
موفق باشید
خوش اومدی زهرا...
ممنون ...
نمیدانم ماهی قرمز کوچک وقتی بهش سر میزنم چه احساسی دارد و یا وقتی غذایش میدهم مرا میپرستد یا من را مادر خویش میپندارد.
من دیگر یک ماهی قرمز کوچک را نمیگیرم دوتا میگیرم تا دوستی داشته باشد و تنهایی اش را با ماهی قرمز کوچک دیگری پر کند.
م.الف
به نام خدا
پلیسوک جان وبلاگ زیبایی داریُخصوصا خود نام پلیسوک هزار خاطره می انگیزد
سلام سیدجان...
ممنون
خوشحال میشم از نظراتتون استفاده کنم
گاهی وقتا زندگی تمام حواسشو جمع میکنه تا ببینه تو چی دست داری تا درست همونو ازت بگیره
داستانک زیبایی بود
منتظر نوشته های جدیدت
هستیم
موفق باشی
به نام دوست
سلام،غریبه شدی؟ شاید با پرستوها همسفر شده ای؟
طاعات قبول و التماس دعا