گاهی وقتا هست که بغض های گلوگیر و بعضا نفسگیر راهشونو گم میکنن...
و اونوقته که میان سراغ من وشمایی که زندگی خستمون کرده، میان که راه من و شما رو هم منحرف کنن ،میان و با اشک یه سد طویل و عریض جلوی چشمامون میکشن،یه سد که غیر از منحرف کردن،خیلیا رو هم تو دره ی تاریک نا امیدی انداخته و اسیر کرده
اسیرای دره ی تاریک نا امیدیخیلیاشون با دیدن سوسوی نوری که وارد دره میشه موذب میشن و سرشون رو میبرن تو لاک خودشون بخاطر همین هم دنیای بیرون از دره رو فراموش میکنن و همونجا به زندگیشون ادامه میدن،اما بعضیای دیگه هم به پرتوی ظریف نوری که وارد دره میشه اهمیت میدن و دنبالش میرن،و اونوقته که راه آزادی رو پیدا میکنن...
همه ی ما بالاخره توی وضعیتی گیر افتادیم یا خواهیم افتاد که زندگی اونقدر رو سرمون غر زده که دلمون میخواسته بریم تو همون دره ی تاریک نا امیدی و سرمون رو تو لاک خودمون کنیم که دیگه صداشو نشنویم
.
.
.
ممکنه بعضی از ماها هنوز تو اون دره باشیم و بعضیای دیگه هم تو راه دره...
برای رهایی از این وضع یه شاه کلید هست که همه ی ما توی وجودمون اون رو داریم اما غر زدن های دنیا اونقدر داغونمون کرده که همه این شاه کلید رو انداختیم تو انباری دلمون و چهار قفلش کردیم، گه گاهی میریم سراغش و یه نگاهی بهش میندازیم و میخوایم دوباره ازش استفاده کنیم که یهو شیطونه بهمون میگه :نه، بزارش سر جاش،استفاده کردن ازش سخته،تو نمیتونی!!! و ما هم از خدا خواسته...
میپرسین اون شاه کلید چیه؟
اون شاه کلید چیزی نیست جز صبر...
امیدوارم شما هم بتونین دوباره از شاه کلیدتون استفاده کنید و به جای اون شیطونه رو چهار قفله کنید...
هیچ نیامده
نه ابری
نه بارانی
نه عطری
نه مشام خوشکامی
دیوار پر ترک
و درک بی درک.
م.الف
آنگاه که میروید لبخند
هزار سبزی بهار آنجاست
چون نسترن و شقایق فرداها
عطر خوش یار آنجاست.
م.الف