دنیا

دنیایی که ما توش زندگی میکنیم،پر شده از آدمایی که خیلیاشون رو خوب و خیلیاشون رو بد تصور میکنیم... 

آدمایی که با دیدن کوچکترین عکس العمل ازشون ،برچسب خوب یا بد بودن رو میچسبونیم رو پیشونیشون... 

آدمایی که حس بدی بهشون داریم ولی وقتی باهاشون برخورد میکنیم شیفتشون میشیم و آدمایی که حس خوبی بهشون داریم اما ...  

توی این دنیا بعضی از آدما مثل گل رز میمونن،با شکل خاص و زیبایی که دارن یا با عطر خوششون هرچیزی رو به طرف خودشون جذب میکنن اما وقتی میفهمی چی شده که تیغ هاش دستتو حسابی زخمی کرده... 

بعضی از آدما هم بخاطر خیانت یا بدی که بهشون شده با خودشون و اطرافیانشون و دنیا لج میکنن و عزم خودشون رو جزم میکنن که به خیال خودشون از همه چیز و همه کس انتقام بگیرن... 

بعضی از آدما توی این دنیا فقط خودشون رو میبینن و بقیه رو پله ی ترقی تا به قله ی کوه برسن،میزنن و میکشن و میبرن ومیدزدن تا به اونجا که میخوان برسن،اما نمیدونن که این کوه اتش فشانیه... 

اما... 

اما بعضیا اینجوری نیستن. 

بعضی افراد هستن که توی خیالمون مثل کاکتوس میمونن،نزدیک شدن بهشون برامون مثل کابوس میمونه،اما وقتی توی بیابون از تشنگی نایی برامون نمونده به دادمون میرسن... 

بعضی افراد بدی یا خیانت دیدن،اما مثل گروه بالا عمل نمیکنن،آدمای این گروه تلاش میکنن که به جای انتقام گرفتن،با تجربه ای که دارن،به بقیه ی مردم کمک کنن و اونها رو از این تجربه ی تلخ دور نگه دارن... 

بعضی از آدما بخاطر باطن پاکشون ،همه ی آدما رو پاک میبینن،چون خودشون چشمشون به کلاه مردم نیست،کلاه خوشون رو سفت نمیچسبن و... 

و دنیا پر شده از آدمای خوب و بد...  

چه خوبه که هیچوقت،بدون شناخت کامل،کسی رو قضاوت نکنیم 

وچه خوبه که همیشه حواسمون به کلاهمون باشه؛چون اگه حتی کسی اون رو برنداره،باد برمیداره...

شاه کلید

گاهی وقتا هست که بغض های گلوگیر و بعضا نفسگیر راهشونو گم میکنن...

و اونوقته که میان سراغ من وشمایی که زندگی خستمون کرده، میان که راه من و شما رو هم منحرف کنن ،میان و با اشک یه سد طویل و عریض جلوی چشمامون میکشن،یه سد که غیر از منحرف کردن،خیلیا رو هم تو دره ی تاریک نا امیدی انداخته و اسیر کرده
 
اسیرای دره ی تاریک نا امیدیخیلیاشون با دیدن سوسوی نوری که وارد دره میشه موذب میشن و سرشون رو میبرن تو لاک خودشون بخاطر همین هم دنیای بیرون از دره رو فراموش میکنن و همونجا به زندگیشون ادامه میدن،اما بعضیای دیگه هم به پرتوی ظریف نوری که وارد دره میشه اهمیت میدن و دنبالش میرن،و اونوقته که راه آزادی رو پیدا میکنن...

همه ی ما بالاخره توی وضعیتی گیر افتادیم یا خواهیم افتاد که زندگی اونقدر رو سرمون غر زده که دلمون میخواسته بریم تو همون دره ی تاریک نا امیدی و سرمون رو تو لاک خودمون کنیم که دیگه صداشو نشنویم

.

.

.

ممکنه بعضی از ماها هنوز تو اون دره باشیم و بعضیای دیگه هم تو راه دره...

برای رهایی از این وضع یه شاه کلید هست که همه ی ما توی وجودمون اون رو داریم اما غر زدن های دنیا اونقدر داغونمون کرده که همه این شاه کلید رو انداختیم تو انباری دلمون و چهار قفلش کردیم، گه گاهی میریم سراغش و یه نگاهی بهش میندازیم و میخوایم دوباره ازش استفاده کنیم که یهو شیطونه بهمون میگه :نه، بزارش سر جاش،استفاده کردن ازش سخته،تو نمیتونی!!! و ما هم از خدا خواسته...
 
میپرسین اون شاه کلید چیه؟

اون شاه کلید چیزی نیست جز صبر...

امیدوارم شما هم بتونین دوباره از شاه کلیدتون استفاده کنید و به جای اون شیطونه رو چهار قفله کنید...